۷ آذر ۱۳۹۶

حالا سوال اینه که چرا دیوار را انتخاب نمی کردند؟

میخواستم برم شمال، تنهایی حسش نبود، تو اینستاگرام فراخوان دادم و از بین تقاضای بامزه یکی را انتخاب کردم، خانم پزشک محترمی بود که خیلی هم ایمن رانندگی می کرد و خاطرات جالبی هم از بیمارستان داشت
یکی از اونها از اورژانس بیمارستانی در یکی از سهرستانهای اطراف تهران بود که هفته ای یکبار شیشه اورژانس را عوض می کردند
مردم این شهر عادت داشتند خبر مرگ عزیز را که بشنوند با سر بروند در شیشه!

۲۳ آبان ۱۳۹۶

چه بگویم که دلت آرام شود پسرجان

راننده جوان و ساکت و کم حرفی است که همیشه مرا از روستا به شهر و برعکس می برد، امروز بی هوا شروع کرد حرف زدن
-این حالا زلزله بود واقعا خانم دکتر،  یا آزمایش بمب اتمی؟
-نه ، زلزله بود واقعا
-جشن تولدو دیدید؟
-آره دیدم
-اون زنه که ..
-آره اونم دیدم 
-خانم دکتر این مسکن مهرها که خراب شدن، مهندسا، پیموتکارا فکر اون دنیا رو نمی کنن؟
-نه  دیگه، فکر نمی کنن، درگیر سود خودشونن
-خانم دکتر، نکنه نیست واقعا
-چی نیست اقای قربان نژاد؟
-اون دنیا، نکنه واقعا نیست که هیچکس از عاقبت کارش نمی ترسه

دومین زادگاهم

دیروز وقتی بقیه استادان حیرتزده اشکهای من بعد از دیدن عکسهای زلزله شده بودند، نمی توانستم برایشان  توضیح دهم که من در سرپل ذهاب بزرگ شدم، که حتی در این ویرانه ها هم می توان تشخیص داد این شهر چندان تفاوتی با چهل سال پیش نکرده، همان فقر و همان خاک و همان چهره های رنج کشیده

۲۰ آبان ۱۳۹۶

در میانه ، معلق

صبح است، از سفر ی شیرین و پاییزی بازگشته ام.
خوابی دلچسب داشته ام و حالا گیج و‌منگ دمنوشی درست کردم، پشت میزم نشسته امو خبرهای این چند روز  را می خوانم و سعی می کنم که به جهان  روزمره گی هایم باز گردم.
سخت است
چقدر این دو جهانم از یکدیگر دورند، 
خیلی دور

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...