۲۳ تیر ۱۳۹۲

تعلق

راننده پراید  صدایم کرد و گفت که می رود به خیابان بهار مرا می رساند (سوپری محل بود)
مردی مرا در  خیابان دید و گفت داروهایم آماده است(دکتر داروخانه محل بود)
راننده وانت گفت از اون دستمال های جادویی آورده( صاحب مغازه لوازم بهداشتی محل بود)
پیرمردی عصا زنان گفت که استهشاد محلی ام آماده است(ریس هیات امنای مسجد محل بود)
مردی گفت که نامه ام اشتباهی رفته چهار کوچه بالاتر(پیتزا فروشی محل بود)
پسرک وسایل سنگینم را تا خانه آورد(پیک موتوری محل بود)
...
این چند سال زندگی در خیابان بهار تجربه ای عجیبی ای  برایم من ایجاد کرد که تا به حال نداشتم 
و هنوز برای من انزواطلب و عزلت گزین و مردم گریز
عجیب و تازه و
حتی شیرین است

۷ نظر:

الا گفت...

گیسو جان
احساس تعلق یک حس دو طرفه است.
یعنی پذیرفتن و پذیرفته شدن.یک طرف این معادله اگر کم بیاره آن وقت حس خالی بودن و دلتنگی است.
این را میتوانم از تجربه خودم به عنوان یک مهاجر بگویم.
من سالیان سال مثل تو در یک محله زندگی میکنم. همسایه ها ، کسبه، اهالی بازار روزهای جمعمه، جماعتی که در پارک راهپیمایی می کنند، سگها، و گربه ها ، همه مهربان و آشنا . همه سلام میکنند و اگر مدتی نباشم حتی میپرسند. تا حدی من احساس امنیت دارم و بیشتر آنها.
من سالی یکبار میایم ایران.خانه مادر.خیلی ها مرا میشناسند و خیلیها نه. اما من حس تعلق دارم به آن خیابان دولت . من حس حق آب و گل دارم آنجا یا هر جای دیگر شهر. و آن حس را آنچنان منتقل میکنم که به راحتی پذیرفته میشوم.معادله تعادل دارد آنجا و من احساس خوشی میکنم.
در کشوری که هستم طرف معادله از جانب من خراب است. من حس تعلق ام می لنگد. چرا نمی دانم. وقت زیادی برای پیدا کردن چرایش نمیگذارم. وقتی برای نوستالزی، موزیک ایرانی، غذای ایرانی، دوست ایرانی، جشن ایرانی ،اصلا و ابدا نمیگذارم. نه حوصله اش دارم و نه اینها جوابی برای حسیات من است.این قصه طولانی از تجربه ام را تعریف کردم که بگویم:
عشق یکطرفه نمیشود.از دو طرف معادله باید تعادل برقرار باشد.

سعید گفت...

این دستمال جادویی چی بود ؟

inanna گفت...

belongings..manam daram to in shahr peydashon mikonam... :-)

ناشناس گفت...

ای خدااااا
هر چی چیزای خوب خوبه توی این شهر، دادی به این خانم طلا. واسه همین همون جماعت به ما که میرسن، وا میرسن

موافقم خانم الا. فکر کنم خانم طلا جذبه ای دارن که باعث اون ری اکشن ها میشه.

مهتاب گفت...

چه حس خوبیه که یکی از وبلاگ نویسای خوبی که همیشه میخونیشون و خوشحال میی از خوندنشون، هم محلی ( تا حدی البته)از کار در بیاد!

ناشناس گفت...

هربار دیدن اینکه مطلب تازه ای نوشتین، لبخندی رو به لبم میاره.


فقط می تونم بگم، ممنون که هستین

ناشناس گفت...

خیابون بهار معرکه س
بهار شمالی البته منظورمه
تو صف سنگکی یه موقعهایی رضا کیانیان رو هم میتونید ببینید

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...